حالت شب
  • Sunday, 17 August 2025
دانش‌آموزی که ۲هزار و ۹۵۰ روز اسارت کشید

دانش‌آموزی که ۲هزار و ۹۵۰ روز اسارت کشید

او نوجوانی بود که درس را رها کرد و راهی میدان جنگ شد؛ اما سرنوشتش به ۸ سال و یک ماه اسارت در اردوگاه‌های بعثی گره خورد.

خبرگزاری فارس- اصفهان؛ در دل تابستان، نسیمی می‌وزد که بوی خاک خیس‌خورده از اشک‌های شوق را با خود دارد؛ اشک‌هایی که نه از اندوه، بلکه از انتظار طولانی و شادی دیدار می‌ریزند. شهر در روزهایی عجیب و پر احساس به سر می‌برد؛ لبخندهای مادران چشم‌انتظار، دست‌های لرزان شاخه گل به دست پشت نرده‌های ایستگاه قطار و صدای بوق ممتد ماشین‌ها با پرچم‌هایی که به اهتزاز درآمده‌اند، همه حکایت از بازگشت عزیزانی دارد که سال‌ها دور از وطن بودند. این روایت، داستان صبری طولانی، کرامتی شکست‌ناپذیر و ایمانی راسخ است که در چهره مردان و زنانی متجلی شده است که از اسارت آزاد شده‌اند. در این فضای پر احساس، به سراغ احمد غلامی فشارکی، آزاده و جانبازی از دیار اصفهان رفته‌ایم؛ مردی که نوجوانی‌اش را در میدان‌های نبرد و جوانی‌اش را در اردوگاه‌های بعثی گذرانده و حالا داستان زندگی‌اش، از ایمان تا ایثار، بازگو می‌شود.
 
در همان ابتدای دیدار، کلامش با فروتنی آمیخته است، اما نگاهش ریشه در حماسه دارد. از سال ۱۳۶۰ آغاز می‌کند؛ سالی که تنها یک دانش‌آموز دبیرستانی بود، اما شور ایمان و غیرت، او را راهی میدان کرد: درس را رها کردم و به پادگان غدیر رفتم. دوره آموزشی فشرده‌ای در ۲۵ روز گذراندم و به جبهه اعزام شدم. نوجوان بودم، اما هدفم بزرگ‌تر از سن و سالم بود.او به عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس اشاره می‌کند؛ مأموریت‌هایی که حدود سه ماه به طول انجامید و پس از آن برای مدت کوتاهی به اصفهان بازگشت. اما بازگشتش دیری نپایید. این بار، در عملیات رمضان، سرنوشت رنگ دیگری گرفت.از عملیات رمضان که می‌پرسیم، آهی کوتاه می‌کشد. کلماتش رنگی از غم می‌گیرند، اما همچنان شفاف و دقیق می‌گوید: عملیات در تیرماه ۱۳۶۱ انجام شد. به شرق بصره پیش‌روی کردیم اما شرایط سیاسی و نظامی منطقه، مانع موفقیت کامل شد. به همان اندازه که جلو رفتیم، عقب‌نشینی کردیم. در میانه درگیری و محاصره، بسیاری از همرزمان شهید شدند و من، همراه چند نفر دیگر، به اسارت درآمدیم.هشت سال و یک ماه در قفس دشمناحمد غلامی، تنها یک‌لحظه اسیر نشد؛ او بیش از هشت سال و یک ماه، در خاک دشمن ماند. از بصره تا بغداد، و سرانجام، در اردوگاه‌های موصل عراق.از آن هشت سال و یک ماه این‌طور روایت می‌کند: در همان روزهای اول، از ناحیه گوش زخمی شدم. عمل جراحی‌ام در عراق انجام شد. سپس ما را به موصل بردند؛ جایی که چهار اردوگاه نظامی برای اسرا تدارک دیده بودند. شرایط سخت بود؛ ۲۰۰۰ نفر در اردوگاهی با سالن‌هایی که تنها ۱۵۰ نفر را در خود جای می‌داد.
روایتش، ترکیبی است از تلخی و صبوری. برنامه روزانه، حضور مداوم در محوطه از ساعت ۸ صبح تا ۵ عصر، تفتیش‌های پی‌درپی، ممنوعیت‌های عجیب و نفس‌گیر؛ از خودکار گرفته تا ورزش: ورزش را پنهانی انجام می‌دادیم. نگهبانی می‌دادیم که اگر بعثی‌ها رسیدند، بلافاصله متوقف شویم. قلم و کاغذ نداشتیم، اما یادگیری تعطیل نشد. حتی کلاس‌هایی برای دروس مختلف برگزار می‌کردیم. برخی در اسارت، قرآن حفظ کردند، بعضی زبان یاد گرفتند، و خیلی‌ها برای زندگی بعد از آزادی آماده شدند.در دل خفقان، چیزی آنان را زنده نگه می‌داشت. غلامی با مکثی کوتاه می‌گوید: اگر ارتباط با خدا نبود، دوام نمی‌آوردیم. شب‌هایی که دعای کمیل را زمزمه می‌کردیم و ناچار بودیم نیمه‌کاره رها کنیم و دوباره از سر بگیریم... همان دعاها، ما را زنده نگه می‌داشت. رابطه میان اسرا هم بی‌نظیر بود؛ مثل یک خانواده. مهربانی، صبر، کمک به همدیگر... این‌ها ستون‌های پنهان پایداری ما بودند.شیرینی آزادی، تلخی بیماریدو سال پس از اعلام قطعنامه ۵۹۸، بالاخره در ۲۶ مرداد ۱۳۶۹، کاروان اسرا بازگشتند؛ کاروان‌هایی هزارنفره که با اشک و لبخند، از مرز گذشتند و به آغوش وطن بازگشتند، او ادامه می‌دهد: ابتدا به مرز منتقل شدیم، سپس قرنطینه در تهران، و بعد به اصفهان. استقبال مردم، بی‌نظیر بود. اما وضعیت جسمی ما مناسب نبود؛ مشکلات گوارشی و عفونت‌ها، یادگاری‌هایی از اسارت بودند. هنوز هم گاهی برای درمان به بیمارستان مراجعه می‌کنم.
و هنوز مانند روزهای اول به آینده امیدوار است؛ وقتی از آرزوهایش برای مردم و مسئولان می‌پرسیم، صدایش پر از تأکید است: باید در برابر تمام تلاش‌هایی که برای این انقلاب صورت‌گرفته - چه برای پاسداشت شهدایی که جان خود را هدیه کردند و چه جانبازانی که سلامتی‌شان را فدای آرمان‌ها کردند - در پیشرفت این کشور دست‌به‌دست هم بدهیم و همه در کنار هم تلاش کنیم؛ آن‌طور که در شأن انقلاب اسلامی است، باید تلاش و اهتمام کنیم و با همین اتحاد، آینده درخشانی را برای میهن و هم‌میهنان خود رقم بزنیم.
 
داستان احمد غلامی فشارکی، تنها یک روایت شخصی نیست. حکایت هزاران آزاده‌ای است که در روزگار اسارت، نه فقط برای بقا که برای حفظ کرامت انسان جنگیدند. بازگشتشان، تنها بازگشت به خاک نبود؛ بازگشت ارزش‌هایی بود که دشمن نتوانست از آن‌ها بگیرد: ایمان، صبر، امید.در روز ۲۶ مرداد، هر سال، ما نه فقط از مردان بازگشته که از عظمت روح آنان تجلیل می‌کنیم. آزادگان، مشعل‌دارانی هستند که از دل تاریکی، روشنایی را با خود آوردند. باشد که ما نیز، میراث‌دار آن نور باشیم.

دیدگاه / پاسخ